نظریه روان کاوی زیگموند فروید
نظریه های روان درمانی
تاریخچه - چارچوب نظری - کاربرد
شنبه 23 مهر 1390برچسب:, :: 16:8 :: نويسنده : نصرت نوجوان

نظريه روانکاوي (1) زيگموند فرويد (2) يک ديدگاه جامع و فراگير است که تمام جنبه هاي مختلف شخصيت را از زمان پيدايش تا درمان اختلالات شخصيت شامل مي شود. اين نظريه رشد کودک را طي گذر از مراحلي که هر کدام از آنها روي يکي از اندام هاي مختلف بدن تکيه دارد، تفسير مي کند. در طي دوره اي که در آن کودک با والد همجنس خود رقابت دارد قسمت اعظم شخصيتش شکل مي گيرد.

 

 

مقاله آغازگر زيگموند فرويد

يک نظريه جامع

ما بررسي خود را در مورد مفهوم سازي(10) از شخصيت، با نگاهي به کار زيگموند فرويد(1939-1856) کسي که نظريه روانکاويش منبع جامع مطالعه شخصيت بوده و هست، آغاز مي کنيم. نظريه روانکاوي فرويد شامل رشد، ساختار و عملکرد شخصيت هم در افراد طبيعي و هم در افراد غيرطبيعي است. ما فرصتي خواهيم داشت که نگاهي انتقاد آميز به کار فرويد بيندازيم، ولي در ضمن نمي توان منکر عظمت موفقيت هاي فرويد شد. رساله فرويد نگرش ما را نسبت به طبيعت انسان و حتي به خود فرهنگ غربي تغيير داد. رمانها، نمايشها، فيلمها، نظامهاي تعليم و تربيت، تحليل هاي تاريخي، بيوگرافي ها، سيستم هاي تبليغاتي، نحوه صحبت کردن با ديگران، شيوه تربيت فرزندان و حتي درمان اختلالات بيماران رواني که چه تاييد بکنيم و/ يا تاييد نکنيم، با اين حال، در تمام زمينه هاي مذکور، تمام و کمال، نشان خارق العاده بودن مغز زيگموند فرويد را مي توان مشاهده کرد.
کرپونيک(11) ، داروين(12) ، مارکس(13) و اينشتاين(14)، همگي مانند فرويد انقلابي عظيم در شيوه تفکر ما در مورد جهان و خودمان به وجود آوردند.

روانکاوي

فرويد تحصيلات خود را در پزشکي با تخصص عصب شناسي(15) به پايان رسانده بود. چارچوبي که فرويد نظريه خود را در آن به وجود آورده، طبابتش بود، يعني، مردان و زنان بي شماري با مشکلاتي به نام اختلالات عصبي(16) براي درمان به او مراجعه مي کردند. زماني که فرويد اين بيماران را درمان مي کرد به تدريج روانکاوي را توسعه داد. روشي که هم به عنوان شيوه معالجه بيماران و هم به عنوان تکنيکي جهت مطالعه شخصيت از آن استفاده کرد.

مفاهيم اساسي (17)

غرايز (18)، تعادل حياتي (19) و لذت جويي (20)

زمينه تجربي فرويد در طب بديهي و روشن است. فرويد انسان را به صورت يک ارگانيسم(21) بيولوژيکي مي داند که داراي نيازهاي اوليه جهت ادامه زندگي و بقاي نوع است. اين نيازها، اغلب غرايز ناميده مي شوند. و همين غرايز منبع تنشهايي است که بايد کاهش يابند.چون ما طوري خلق شده ايم که دائما به دنبال يک حالت توازن يا بهترين ميزان به نام تعادل حياتي هستيم. تنش، اين توازن و تعادل را به هم مي زند و حالت ناراحت کننده اي را به وجود مي آورد که ما مايليم آن را به شکلي از بين ببريم. چون يکي ديگر از ويژگي هاي اساسي انسان لذت جويي است که باعث مي شود ما هميشه به دنبال خوشي باشيم و از درد و ناراحتي اجتناب کنيم.

الگوي هيدروديناميک (22) ( زيست مايه)

ليبيدو (23) و اهميت جنس (24)

فرويد تحت تاثير فيزيک و روان شناسي زمانه و دوران خود بود. بسياري از فرضيه هايش نشانگر اين امر است که او مدل خود را بر پايه هيدروديناميک ها، علم سيالات قرار داده بود. فرويد ادعا مي کرد که تمام اعمال ما، چه فيزيکي، چه رواني، چه معطوف به هدفي يا صرفاً تفکر درباره آن، احتياج به نيرو دارند. فرويد به انسان به عنوان يک سيستم بسته نگاه مي کرد که داراي مقداري نيرويي ثابت و محدود است که اگر آن نيرو را در فعاليتي خاص مصرف بکند، نيرويي براي فعاليت هاي ديگر نخواهد داشت. اعتقاد داشتن به اين امر، وجود داشتن نيرو در داخل يک سيستم- منجر به اين مسأله شد که فرويد توانست نظريه روان پويشي(25) خود را شکل دهد.
فرويد نيروي مورد نياز براي تفکر، تخيل يا خواب ديدن را ليبيدو ناميد که اين لغت يک کلمه لاتين به معني هوس(26) يا شهوت(27) است. همين امر منعکس کننده تاکيدي است که فرويد بر غريزه جنسي(28) دارد. با اين که فرويد وجود نيازهاي فيزيولوژيکي ديگر را قبول داشت با اين حال، بيشترين اهميت را غريزه جنسي مي داد.
اين تاکيد او احتمالاً ناشي از مشاهدات وي در تجربه هاي باليني اش است. چون اکثر بيمارانش مشکلاتي داشتند که ريشه در يکي از مسائل جنسي داشت.

رشد رواني – جنسي (29)

مناطق شهوتزا (30)

فرويد سرچشمه ليبيدو و غريزه جنسي را در پوست مخصوصاً در غشاي مخاطي مي دانست. غشاي مخاطي در سطح بدن که در تماس با محيط خارجي است، وجود دارند. آنها بسيار حساس اند و تحريک آنها باعث ايجاد حالات خوشايندي مي شود. فرويد به آنها به نام مناطق شهوتزا اشاره مي کند.
مناطق شهوتزا نقش بسيار مهمي در مفهوم سازي فرويد به سوي رشد و هدايت تکانه هاي(31) جنسي بازي مي کنند. او رشد رواني- جنسي را بدين صورت توصيف مي کند که آنها چهار مرحله را طي مي کنند و هر کدام از طريق يک نقطه مشخص ناحيه شهوتزاي متفاوت، احساس لذت بخشي را به وجود مي آورند.

مراحل رشد

مرحله دهاني(32) ، که مربوط به سال اول زندگي کودک مي شود، زماني روي مي دهد که مادر به کودک شير مي دهد. مرکز اصلي ارتباط مادر وکودک دهان است که کودک از اين طريق احساس لذت مي کند. مرحله بعدي که مربوط به دو سال بعد است، مرحله مقعدي(33) ناميده مي شود. در اين مرحله، مرکز اصلي توجه تغيير مي کند. چون مادر سعي مي کند که دفع مدفوع کودک را از طريق آموزش توالت رفتن تحت کنترل در آورد و کودک از قرار معلوم از عمل دفع مواد زايد بدن احساس لذت مي کند. از اوايل سال چهارم مجدداً مرکز اصلي توجه تغيير مي کند. در اين مرحله، منبع اصلي احساس لذت، لذت شهواني(34) يا لذت جنسي است که از طريق برانگيختگي و تحريک آلت تناسلي(35) حاصل مي شود و اين دوره به نام مرحله آلتي(36) شناخته شده است. پس از اين مرحله، مرحله اي به نام دوره نهفتگي(37) است که در آن به نظر مي رسد غريزه جنسي آرام شده و سپس دوباره در دوران بلوغ(38) وقتي که فرد وارد مرحله تناسلي مي شود و بالغ مي گردد، لذت جنسي و انگيزه هاي جنسي مجدداً آشکار مي شوند.

تعارضهاي اديپ والکترا (39)

انتقال از مرحله آلتي به مرحله نهفتگي با فشار رواني(40) همراه است. فشار رواني در مورد پسران، تعارض اديپ و در مورد دختران تعارض الکترا ناميده مي شود.
فرويد معتقد بود که در مرحله آلتي تمام کودکان وابستگي جنسي و زيستي شديدي نسبت به والد جنس مخالف خود پيدا مي کنند. و تصورهاي رويايي در مورد تملک انحصاري خود نسبت به آن دارند. در اين تصورها والد همجنس خود را به صورت رقيب تنفرانگيزي مي پندارد. که مايل است او را از بين ببرد. اين نوع تمايل و کشش در کودک اضطراب به وجود مي آورد. زيرا چنان که اين امر آشکار شود، امکان دارد آن والد جهت دفاع از خود با کودک دعوا کند. ترس از تنبيه، متمرکز بر آلت تناسلي است که منجر به اضطراب اختگي(41) مي شود، يعني، از اين که به وسيله والد همجنس خود، مورد آزار و اذيت قرار گيرد و/ يا به وسيله او اخته شود، وحشت دارد.

همانند سازي (42)

مانند تمام اضطرابها، ترس از اختگي نيز بسيار ناراحت کننده است و کودک سعي مي کند که اين ترس را از خود دور کند. اين کوششها را به صورت سرکوبِ(43) تمايلات جنسي خود نسبت به والد مخالف جنس خود، بروز مي دهد، و با والد همجنس خود همانند سازي مي کند. اين عمل باعث از بين رفتن تعارض مي شود. در جريان همانندسازي با والد همجنس خود، کودک به صورت دروني عمل مي کند، يعني، کودک نظام ارزشها والگوهاي رفتاري والد همجنس خود را پذيرفته و سعي مي کند نقش او را بازي کند.
حل کردن تعارض اديپ و الکترا در سازگاري جنسي دوران بزرگسالي بسيار مهم است. چنانچه اين تعارضها به طور رضايت بخشي حل نشود، منجر به مشکلاتي مي شود که عقده اديپ(44) ناميده مي شود. اين عقده بدين صورت آشکار مي شود که کودک وابستگي خيلي شديدي نسبت به والد جنس مخالف خود پيدا کرده ونمي تواند از او جدا شود و نسبت به جنسيت خود در اوهام به سر مي برد و نمي تواند به صورت يک فرد بالغ با جنس مخالف خود رفتار جنسي مناسب داشته باشد. فرويد معتقد بود که ريشه اصلي همجنس بازي(45) در عدم حل رضايت بخش تعارض اديپ و الکتراست. ليکن هيچ نوع مدرکي وجود ندارد که اين مساله را تأييد کند.

تثبيت (46)

اگر تعارضها به طور مناسب ومقتضي حل نشوند، در سنين بزرگسالي باعث مشکلاتي خواهند شد وهمچنين تعارضهاي حل نشده، در مراحل دهاني و مقعدي، تأثيرات عميقي روي شخصيت فرد در سنين بزرگسالي خواهد گذاشت. اگر در مرحله دهاني کودک بيش از اندازه لذت برده باشد، اين امر براي سنين بزرگسالي تثبيت شده و در نتيجه تابع اعمالي خواهد بود که دهان در آن نقش عمده اي دارد و از اين طريق لذت خواهد برد، مثل خوردن، نوشيدن و سيگار کشيدن. چنانچه مرحله دهاني با محروميت مواجه گردد ممکن است فرد در سنين بزرگسالي بدبين، شکاک، طعنه زن و پرخاشگر شود.
تثبيت در مرحله مقعدي از آموزش هاي بسيار سخت و دقيق و تحت فشار اوليه توالت رفتن کودک ناشي مي شود. ويژگي هاي مقعدي از تجارب کودکي که به صورت دقيق، مطيع و اطاعت کننده خشک و مصمم جهت تميزي و پاکيزگي رفتار مي کند، شکل مي گيرد. به عبارت ديگر، اگر آموزش توالت رفتن با سلطه تمام و تحت فشار و ديرتر انجام پذيرد، فرد در بزرگسالي ممکن است خصوصياتي چون، بي ارادگي، سردرگمي، ناتواني و سلطه پذيري مفرط داشته باشد.

سطوح هشياري (47)

طبق نظر فرويد، دنياي رواني شامل سه سطح است: هشيار، نيمه هشيار، ناهشيار. سطح هوشياري بيانگر احساسها، ادراکات، تفکرات، تصورها و خاطراتي است که ما در حال حاضر به آنها آگاهي داريم. با اين حال، فرويد معتقد است که آن چيزي که ما به آن آگاهي داريم، فقط قسمت کوچکي است از آنچه در مغز ما جريان دارد. بخش ديگر از دنياي رواني در سطح نيمه هشيار جاي دارد و شامل افکار و خاطراتي است که به سرعت قابل دسترسي نيستند؛ ولي با اندک تلاشي مي توان به آنها دست يافت. وقتي شخصي مي گويد: نام فلان فرد در نوک زبانم است، نمونه اي از مواردي است که در نيمه هشيار جاي دارند. بخش عمده دنياي رواني در ناهشيار جاي دارد که ما به هيچ وجه از آنها آگاهي نداريم. سطح فوق، طبق معمول عميق و غيرقابل دسترسي است و انبار اميال و سايقهاي غريزي است که اين رويدادها را ما قبلاً به صورت ناخوشايند تجربه کرده و به صورت طبقه بندي شده در خود جاي داده ايم.

انگيزه هاي (48) ناهشيار

فرويد خاطرنشان مي سازد که بخش عمده اي از اعمال، افکار و احساس هاي ما به وسيله نيازهايي که ريشه در ناهشيار ما دارند – جايي که غرايز و اميال به طور فعال دنبال احساس رضايت و خوشي است- شکل مي گيرند. بنابراين، مي توان گفت: رفتاري که از فرد سر مي زند در اثر انگيزه هاي ناهشيارش است. همچنين فرويد ادعا مي کرد که منبع و سرچشمه اصلي رؤياها، لغزش هاي کلامي، رويدادها و فراموشي ها، انگيزه هاي ناهشيار است و هيچ چيزي بر حسب تصادف اتفاق نمي افتد، بلکه هر چيزي و هر رفتاري داراي علت است که به چنين عقيده اي جبرگرايي روان شناختي(49) گفته مي شود.

ساختار (50) شخصيت

نهاد، خود و فراخود
فرويد معتقد بود که شخصيت از سه بخش به هم پيوسته و/يا از ساختارهايي که در سه سطح هشياري که بحث آن در بالا گذشت، تشکيل شده است. هر کدام از ساختارهاي فوق- نهاد، خود و فراخود- به گونه اي طرح ريزي شده اند که داراي کارکردهاي روان شناختي مشخصي هستند و به شيوه هاي خاصي عمل مي کنند و همين امر باعث شده که آنها را به عنوان سه آدم کوچک فرض کنند که در درون سرما و در مغز ما قرار دارند و در حال انجام مأموريت هستند و مسئوليتي به عهده دارند و به يکديگر پيام مي فرستند. ناگفته نماند که فرويد به هيچ وجه اين سه ساختار را بدين صورت توضيح نداده است. اما به صورت ضمني نوشته هايي دارد که بيانگر اهميت ساختارهاي فوق است. با اين حال، وقتي ما از ديدگاه فرويد صحبت مي کنيم بايد به ياد داشته باشيم که اين سه جز شخصيت فرويد کارآمدتر و مفيدتر از ساختار نظري آن ها نيستند. آنها به صورت عيني و واقعي در ناحيه خاصي از مغز و/ يا بدن ما وجود ندارند و فرويد هم چنين اعتقادي نداشته است. اين مفاهيم و تصورهاي ذهني در جدول 1-3 نشان داده شده است.

نهاد

همه اعمال نهاد ناهشيارانه است: فرويد اعتقاد داشت که نهاد بخشي از شخصيت انسان است که با خود انسان زاده مي شود. اساس ذاتي ساختار فوق در غرايزي است که منشا زيستي دارد. دو بخش ديگر شخصيت سرانجام از نهاد ناشي مي شوند. نهاد در بردارنده همه انرژي هاي زيست مايه اي و روان شناختي است. بنابراين، نهاد منبع و منشأ تمام انگيزها هم محسوب مي شود و کاملاً ناهشيارانه است. مي توان گفت: ما هيچ گونه دسترسي مستقيم به آن نداريم يا به عبارت ديگر، ما از موجوديت يا طبيعت غرايزمان آگاه نيستيم و فقط زماني مي توانيم از نيازهاي فيزيولوژيکي خود آگاه باشيم که خود در صحنه ظاهر شود و در خدمت نهاد قرار گيرد.

 


 

اصل لذت (60)

نهاد در سطح ناهشيار عمل مي کند. نهاد ابتدايي، غيرقابل کنترل و بدون بازداري عمل مي کند و در هر فرصتي به دنبال لذت آني و رهايي فوري از هر گونه تنش است. فرويد عملکرد فوق را اصل لذت مي نامد و از فرآيند اوليه استفاده مي کند تا هدف اين اصل را مشخص سازد. فرآيندهاي اوليه در خيالبافيها، تصورهاي ذهني خام، رؤياها و توهم هاي غيرمنطقي و سازمان نيافته مطرح مي شوند که همواره براي ارضاي تکانشهاي ابتدايي به کار برده و در روياها ظاهر مي شوند.

تمايز خود

در دوران اوليه زندگي، نهاد با مشکلاتي مواجه است. روياها و توهم ها نمي توانند يک نياز زيستي همچون گرسنگي را ارضا کنند.کاهش اين گونه نيازها به وسيله محيط بيروني صورت مي گيرد. غذا ( به صورت شير) هرگز آني همچنان که نهاد دوست دارد، دست يافتني نيست.

 

حداقل زمان کوتاهي لازم است که شخصي مثل مادر بتواند شير را از يخچال برداشته در اختيار کودک قرار دهد و اين فاصله زماني را کودک بايد صبر کند تا بتواند از شير به عنوان تغذيه استفاده کند. انطباق با اين تجارب واقعي دنياي خارجي است که ساختار دوم شخصيت، يعني خود، رشد پيدا مي کند. اين رشد ممکن است مشابه با فرآيند تقسيم غيرمستقيم ياخته اي(ميتوز)(61) به نظر برسد. خود از نهاد جدا مي شود و بخشي از فضاي تصوري نهاد را تا زماني که مشغول شده باشد، پر مي کند. خود همچنين انرژي لازم را براي انجام بسياري از اعمال و ارضاي نيازها به همان ترتيبي که فرويد مطرح مي کند، از نهاد به دست مي آورد.

اصل واقعيت (خود)

اصل فوق به ميانجي بين تکانشها و خواستهاي نهاد با واقعيت هاي دنياي خارجي که وظيفه اساسي خود است، اشاره دارد. عملکرد آن با واقعيت سرو کار دارد. بر عکس نهاد که همواره بر اساس اصل لذت عمل مي کند، خود بر اساس اصل واقعيت عمل مي کند. بايد توجه شود که خواست و نياز نهاد چيست؟ و سازگاري آن تا چه حد امکان پذير است؟ اين امر بدين معني است که تکانشها بايد مهار شده و ارضاي آنها به تعويق افتد و خيالبافي ها کنترل شوند. در سازمان بندي و کنترل اعمال فوق از فرآيندهاي ثانويه استفاده مي شود. اين اعمال شناختي از قبيل ادراک(62) ، حافظه(63)، واقعيت آزمايي(64)، جهت گيري زماني(65)،توجه(66)، يادگيري(67)، کنترل فعاليّت حرکتي(68)، کسب تصور ذهني از خويشتن(69)( خود پنداري) و تشخيص و تميز مابين واقعيت و خيال را در بر مي گيرد، بخشي از خود هشيارانه است.
براي مقابله با واقعيت لازم است که حداقل بخشي از خود در سطح هشيارانه عمل کند. و مسأله واقعي اينجاست که برخلاف نهاد که تماماً در سطح ناهشيار عمل مي کند، خود در سطح هشيار، نيمه هشيار و ناهشيار عمل مي کند. در سطح هشيار، تمام اعمال شناختي که ما از آنها آگاهي داريم، جاي مي گيرند. برخي از اعمال جنبي و کناري مانند پاسخ هاي حرکتي خوب آموخته شده در دوچرخه سواري و درک زمان در سطح نيمه هشيار جاي دارند. و اعمالي همچون عقايد، خاطرات دردناک و مزاحم و/ يا حتي فکر کردن در مورد آنها مضطرب کننده است و فرد توان رويارويي با آنها را ندارند، در سطح ناهشيار قرار دارند.

شکل گيري فراخود

تاکنون ما خود را کاملاً به عنوان عمل گرايانه توصيف کرده ايم. خود درک مي کند چه مي تواند بکند و آن را انجام مي دهد. خود مشخص مي کند که عملکرد نهاد فقط به حداکثر رساندن لذت و خوشي و به حداقل رساندن درد و ناراحتي است. در واقع نهاد طبق قانون لذت جويي عمل مي کند و هرگز در مورد اين که، چه کاري خوب است، چه کاري شيطاني است و/ يا اين که، چه کاري درست يا غلط است، قضاوت نمي کند، يعني، خود ارزش گذاري نمي کند، بلکه فقط نقشهاي اجتماعي را ايفا مي کند تا از تنبيه در امان باشد. و در اين موقع است که سومين ساختار شخصيتي، يعني، فراخود در صحنه ظاهر مي شود.

فراخود

به ياد داريد هنگامي که ما در مورد حل تعارض اديپ بحث مي کرديم، خاطر نشان ساختيم که براي کاهش اضطراب اختگي، کودک خود را با والد همجنس خود، همانند ساخته و ارزشهاي او را مي پذيرد. فرويد فراخود را به عنوان مخزن و انبار ارزشها، اخلاقيات و ايده آلهاي دروني شده، مطرح مي کند.
شکل گيري فراخود نيز همانند تقسيم سلولي است. بدين ترتيب که از بخش هايي از نهاد و خود جدا مي شود، انرژي خود را از نهاد گرفته و راه دستيابي به واقعيت هاي جهان خارج را از طريق ميانجيگري خود به دست مي آورد.

بخشي از فراخود هشيارانه است

فراخود در حقيقت داور و قاضي رفتارهايمان است. فراخود همانند خود قسمتي هشيارانه، قسمتي نيمه هشيارانه و قسمتي نيز ناهشيارانه است. ارزشها و عقايدي که به سهولت قابل دسترسي هستند، در سطح هشيارانه جاي دارند و آنهايي که با اندک تلاشي قابل دسترسي هستند، در سطح نيمه هشيار و آنهايي که ما از آنها آگاهي و اطلاعي نداريم، در سطح ناهشيار قرار دارند. همانند هر چيز ناهشيار ديگري، تصور اين که ارزشهاي ناهشيار چه مي توانند باشند، دشوار است. اعمالي مثل زنا با محارم و آدمخواري از جمله مواردي است که ما بدون اين که علت آن را بدانيم، از انجامش خودداري مي کنيم.

احساس گناه، غرور و خود ايده آل

برخلاف خود، فراخود هيچ گونه دسترسي به دنياي خارج ندارد. فراخود عقايد درست و غلط خود را از کشفيات خود در موقع قوانين و ارزشهاي جامعه کسب مي کند، و قضاوتهاي خود را با اعمال موثر خود تقويت مي کند. براي انجام چنين کاري، فراخود داراي يک نيروي تنبيه و پاداش، احساس گناه و غرور است. يا به عبارت ديگر، فراخود منبع اساسي تقويت کننده است که مي تواند احساس گناه، پاداش و تنبيه و غرور را ايجاد کند و به عنوان مرکزي براي قضاوت فراخود، در درون خود، خود ايده آل را به وجود مي آورد و اساساً آن تصور فرد است از آنچه بايد باشد. بايدها، نبايدها و اجبارها از گنجينه لغات فراخود هستند.

يک توازن (70) حساس (71)

کنش متقابل اين سه ساختار، يعني نهاد، خود و فراخود، و روابط آنها با دنياي خارج مي تواند بدين گونه توصيف شود: نهاد مي خواهد، خود جستجو مي کند تا آن را دريابد و دنياي خارج آن را ممکن يا غيرممکن مي سازد و فراخود ممکن است آن را تاييد بکند و/يا تاييد نکند. کنترل و نگهداري اين تقاضاهاي ناهمساز(72) در يک حد تعادل، وظيفه بي نهايت مهمي است که خود را مشغول مي کند.

خطرات ناشي از هم پاشيدگي (73)

نه تنها خود مسئول اعمال شناختي گوناگون است، بلکه همچنين بايد مهر درست يا غلط بودن آن اعمال را از فراخود دريافت کند و بتواند تحريکات نهاد را مهار کرده و انتظارات و قوانين و موقعيت هاي دنياي خارج را نيز بررسي کند ( اغلب همه کارهاي فوق را بايد در يک زمان انجام دهد).

اضطراب و مکانيزم هاي دفاعي (74)

اضطراب

هر وقت عامل توازن حساس، خود را تهديد کند و باعث متزلزل شدن آن شود، زنگ خطري به صدا در مي آيد. اين زنگ خطر اضطراب نام دارد. اضطراب هيجان شبيه به ترس است، با اين تفاوت که ترس عامل مشخص و ويژه دارد؛ در حالي که اضطراب بيشتر جنبه عمومي دارد و احساس وحشت و ترس مبهم و نامعلوم است.

مکانيزم هاي دفاعي

اضطراب يک احساس نامطبوع است و همانند تمام احساس ها و تجارب نامطبوع، خود سعي مي کند از آنها دوري و يا فرار کند. براي انجام اين کار، خود تلاش مي کند با توسل به يک و/ يا چند راهبرد، اضطراب را کاهش دهد و در واقع عامل ترس و تهديد را که اضطراب علامت و نشانه آن است را از بين ببرد. اين برنامه هاي درازمدت يا راهبرد را به نام دفاع هاي خود يا مکانيزم هاي دفاعي مي نامند.دفاع بر ضد اضطراب و سعي و کوشش در جهت حفظ، نگهداري، ثبات و جامعيت شخصيت همواره ادامه دارد و از اين طريق به خود اجازه داده مي شود که اعمال مختلفي را جهت حفظ ثبات و تعادل انجام دهد.
قبل از اين که مکانيزم هاي دفاعي را مورد بررسي قرار دهيم، لازم است به اين نکته مهم تأکيد کنيم که کاربرد خود در سطح ناهشيار صورت مي پذيرد، لذا ما به طور آگاهانه از آنها استفاده نکرده و از به کارگيري اين مکانيزم ها با اطلاع نيستيم، براي اينکه تعداد زيادي از اين مکانيزم هاي دفاعي، شيوه هايي براي فريفتن و تسکين خودمان هستند. ولي اگر از نحوه استفاده آنها باخبر مي شديم، آنها ارزش و تأثير خود را از دست مي دادند.

سرکوبي (75)

سرکوبي اساسي ترين مکانيزم دفاعي و در صدر عمليات دفاعي خود قرار دارد. سرکوبي صرفاً از فشار غيرقابل قبول تکانه ها(76) و خاطرات(77) زير سطح آگاهي(78) و نگهداري شده در سطح ناهشيار تشکيل شده است. تحريکات سرکوب شده، هرگز نابود نگرديده و زماني که خود سپر دفاعي خود را از دست مي دهد، غالبا در سطح هشيار ظاهر مي گردند. طبق نظر فرويد در حالت خواب تحريکات سرکوب شده، در رؤياهاي شخص متجلي مي شوند. يا وقتي که شخص تحت تاثير مواد مخدر و/يا الکل است، تحريکات سرکوب شده مي توانند صحنه بسيار مناسبي براي ظهور به دست آورند.
نگهداري حالت سرکوب در زماني که نهاد تحت تاثير تعداد زيادي از تحريکات غيرقابل قبول قرار گرفته است، صرف انرژي بسيار زيادي را توسط خود ايجاب مي کند که بدين ترتيب، انرژي جهت انجام ساير وظايف و اعمال مهم خود باقي نمي گذارد. بنابراين، جاي خوشبختي است که خود مکانيزم هاي دفاعي اضافي ديگري دارد که مي تواند جهت کاهش يا منحرف کردن فشار تحريکات سرکوب شده به کارگيرد ( اينها سوپاپ اطميناني از الگوي هيدروديناميک است).

فرافکني (79)

فرافکني زماني به عنوان مکانيزم دفاعي به کار برده مي شود که تحريکات غيرقابل قبول فرد به ديگران نسبت داده شود. همين که فرافکني رخ دهد، فرد انرژي زيادي را جهت آزار و اذيت آنهايي که تحريکات خود را بر او به کار گرفته اند، مصرف مي دارد. به نظر مي رسد که خود قادر نيست به طور مناسب با تحريکات دروني(80) مقابله کند و خود را در مقابل آنهايي که احتمالاً تحريکات خارجي دارند، مجهزتر احساس مي کند. البته اين مطلب معمولاً نمي تواند درست باشد و همين امر نشان مي دهد که فرافکني نه تنها مکانيزم دفاعي مؤثر نبوده، بلکه رابطه فرد را با ساير افراد نيز خرابتر مي کند.
فرافکني همانند ساير مکانيزمهاي دفاعي، ناهشيار است. اما فرد مي تواند نحوه عمل آن را تصور کند. مانند زماني که فرد مي گويد:" به نظر چه کسي هرزه نگاري(81) جالب است. با توجه به اين که هرزه نگاري کار زشتي است، بايد قوانيني وجود داشته باشد تا کساني که مرتکب اين کار مي شوند، تنبيه گردند."

واکنش وارونه (82)

در واکنش وارونه، خود مجدداً يک روزنه غيرمستقيم براي تخليه فشارهايي که به وسيله تحريکات سرکوب شده ايجاد شده، پيدا مي کند. لکن در اين موقع تحريکات ناهشيار به صورت رفتار متضاد ظاهر شده و بالاخره نحوه بياني در سطح هشيار پيدا مي کند. تکانه هاي يک مادر در جهت آزار کودکش، غيرقابل قبول، هم براي فراخود و هم براي جامعه است که امکان دارد به صورت واکنش وارونه عمل کند، يعني، به صورت حمايت افراطي و مهار انرژي و فعاليّت کودک باشد. چنين رفتاري معمولاً به رشد اجتماعي کودک لطمه و صدمه وارد مي سازد. بنابراين، واکنش وارونه مادر ممکن است در اثر تحريکات متضاد که در جهت دفاع کودک باشد، به کودک آسيب برساند. واکنش وارونه همانند فرافکني نه مؤثر است و نه سازنده.

والايش (83)

همه مکانيزم هاي دفاعي همانند واکنش وارونه و فرافکني نتايج زيانباري به بار نمي آورند. والايش معمولاً هم موثر است و هم سازنده. در اينجا انرژي غيرقابل قبول تحريکات، به صورت والايش يافته، تبديل به رفتار مورد قبول جامعه مي شود. به عنوان مثال، يک تحريک غيرقابل قبول پرخاشگرانه ممکن است به صورت شکستن هيزم يا راندن سريع قايق تخليه و بيان شود. تخليه مقعدي کودکانه در خصوص بازي با مدفوع، خود ممکن است به صورت والايش يافته به وسيله کار با گِل، يا نقاشي با رنگ و روغن بيان شود. فرويد تمام کوششهاي فرهنگي و موفقيتها را به عنوان نتايج تحريکات اوليه، والايش يافته مي داند. لازم به توضيح است که بيان مثال مربوط به نقاشي در نوع خودش در اين نظريه به هيچ وجه اثر هنري تابلو نقاشي يا توانايي فرد را در تحسين آن زايل نمي کند.

انکار (84)

وقتي مکانيزم دفاعي انکار به کار گرفته مي شود که منشا اضطراب معمولاً يک ادراک است که اگر معناي حقيقي آن تشخيص داده شود، ممکن است قابليت انجام وظيفه خود(85) را مضمحل کند. در مورد مکانيزم انکار مي توان زني را مثال زد که وجود غده اي را در سينه اش احساس مي کند. ولي از قبول اين که غده مزبور مي تواند غده سرطاني باشد، امتناع مي ورزد و به همين دليل از مراجعه به پزشک و مشورت با آن خودداري مي کند. اگر مي شد که انکار را در قالب کلمات بيان کنيم( که به علت ناهشيارانه بودن مکانيزم دفاعي امکان ندارد)، مي توان چنين گفت:"آن هرگز حقيقت ندارد" که البته اين امر نشان مي دهد که انکار يک نوع دفاع است که نتايج شوم به بارمي آورد.

دليل تراشي (86)

مکانيزم دفاعي دليل تراشي مربوط به انکار مي شود. خود زماني که تصور فرد از خودش به مخاطره مي افتد، به دليل تراشي روي مي آورد. همان طوري که قبلاً اشاره شد، تصور فرد از خودش به وسيله خود نگهداري مي شود، و از عقايد فرد در مورد خودش تشکيل شده است.
وقتي دانشجويي اين تصور را از خودش دارد که بهترين دانشجوي کلاس است، ولي دريک امتحان بسيار ضعيف عمل مي کند و نمره کمي مي گيرد، معلم را به خاطر ناعادلانه نمره دادن سرزنش مي کند، مکانيزم دليل تراشي رابه کار مي برد.
به کارگيري راهبرد اخم و ترشرويي کردن در خصوص پيدا کردن دليل منطقي براي شکستها و قصور، يک وسيله ناهشيار است نه بهانه جويي آگاهانه. تفاوت بين دليل تراشي و بهانه جويي اين است که فرد در حالت صداقت کامل اقدام به دليل تراشي مي نمايد، در صورتي که در موقع بهانه جويي فرد مي داند که دليل واقعي را انکار مي کند. آيا دليل تراشي يک مکانيزم دفاعي سازنده است؟ اگر دانشجوي مثال بالا را از تدارک براي امتحان بعد باز ندارد، مکانيزم دفاعي سازنده اي است.

جابه جايي (87)

با بررسي جابه جايي، ما دوباره تحريکات اساسي نهاد را مورد بررسي قرار مي دهيم. در اينجا خود به همراهي فراخود، در جهت سازگاري با واقعيت خارجي براي به دست آوردن نتايج احتمالي که آنها را غيرقابل قبول يافته است، مي پردازد. اگر تحريکات بيان شوند، فراخود يا محيط و/ يا هر دو تنبيه خواهند شد و شخصيت فرد را مورد تهديد قرار خواهد داد. در نتيجه خود دچار اضطراب و ناراحتي خواهد شد. يک مثال از جابه جايي، رفتار مردي است که از رئيسش ناراحت است. اگر اين مرد به وسيله حمله کردن و کتک زدن رئيسش، عصبانيت خود را فرو نشاند، احتمالاً شغل خود را از دست خواهد داد ( يک واقعيت خارجي)، بنابراين، او عصبانيت خود را نسبت به رئيسش سرکوب کرده و آن را به خانه مي آورد، و ممکن است نسبت به همسرش پرخاشگري کند و همين امر باعث مي شود که احساس گناه به او دست دهد ( يک نتيجه فراخود). يا اين که همسرش از پختن غذا خودداري کند (واقعيت خارجي ديگر). در اين حال، او به کنار سگ خانه رفته و بدون هيچ دليلي به سگ لگد مي زند، زيرا دليل اين امر ناهشيارانه بودن جابه جايي عصبانيت است که او نتوانسته است در مقابل رئيسش عکس العمل دلخواه نشان بدهد. آيا مکانيزم جابه جايي يک مکانيزم دفاعي سازنده است؟ مي توان گفت: بلي سازنده است. در اين مثال مي بينيم که مرد مذکور هم شغل خود را حفظ کرده و هم غذايش را صرف کرده است. اما واي به حال سگ بيچاره.

برگشت (88)

بعضي از افراد از مکانيزم دفاعي برگشت در مقابله با اضطراب واقعي يا اضطراب ناشي از يک آسيب بالقوه استفاده مي کنند. مانند از دست دادن يک فرد مورد علاقه، اخراج از شغل، آتش سوزي در منزل، از دست دادن يک عضو بدن و شکست در يک کار يا مأموريت مهم. اين شيوه رفتار که بر اساس رفتار سنين کودکي صورت مي گيرد، رفتاري مناسب و مطلوب در مراحل اوليه رشد است. ولي در زمان فعلي، يعني، در سنين بزرگسالي رفتاري ناسازگارانه(89) است که متناسب با سن فعلي فرد نيست. در بزرگسالان، مکانيزم برگشت به دوران کودکي ممکن است به شکل هاي مختلف صورت گيرد. از جمله وابستگي غيرعادي، خوردن يا نوشيدن مفرط و/ يا ميل مفرط به خواب.
مکانيزم برگشت، مراحل رشدي را مشخص مي سازد که فرد در آن مراحل، تجربه تثبيت داشته است. همان طوري که قبلاً بحث شد، اين مسأله به وسيله فرويد به عنوان يک پيامد حاصل از عدم انتقال از يک مرحله رشدي به مرحله ديگر رشد، مطرح شده است. تا زماني که رفتار نارس و رشد نيافته به عنوان رفتار ناسازگارانه تعريف مي شود، برگشت، مکانيزمي است که سازنده نخواهد بود.

مکانیزمهای دفاعی

فعالیت و نحوه عمل مکانیزم

سرکوبی

واپس رانی و سرکوب کردن عامل تهدید کننده در سطحی پایینتر از سطح هشیاری و آگاهی

فرافکنی

نسبت دادن به تحریکات غیرقابل قبول به دیگران

واکنش وارونه

برگشت به یک سطح نارس رشد، معمولاً

برگشت

برگشت به یک سطح نارس رشد، معمولاً سطحی که تثبیت صورت گرفته است

جابه جایی

بیان تحریکات پرخاشگرانه در راستای یک هدف مطمئن

والایش

تحریکات غیرقابل قبول را به صورت رفتار مورد جامعه ارائه دادن

دلیل تراشی

ارائه دلایل قابل قوبل و موثق برای رفتار غیرقابل قبول و / یا عدم توانایی و کوتاهی در انجام رفتار مناسب

انکار

عدم قبول و پذیرش اطلاعات تهدید آمیز

جدول 2-3: مکانيزمهاي دفاعي عمده، از ديدگاه فرويد.

ترکيبات مکانيزم هاي دفاعي

اگر چه ما قبلاً مکانيزم هاي دفاعي را يک به يک مورد بررسي قرار داديم، ولي آنها ضرورتاً به تنهايي به وقوع نمي پيوندند. همان طوري که قبلاً اشاره شد، برگشت معمولاً اولين خط دفاعي است که با مکانيزم هاي ديگر به خاطر آورده مي شود. مکانيزم هاي ديگر اغلب در حالت هاي متحد و هماهنگ که هر کدام از ديگري حمايت مي کند، به کار گرفته مي شود.
" من به چوب لگد مي زنم"، والايش. ممکن است کسي که به چوب لگد مي زند بگويد:" من خشمگين نيستم،" البته او خشمگين است، فرافکن. و مي گويد:"من هيچ کاري عليه او انجام نمي دهم من در واقع به او احترام مي گذارم،" واکنش وارونه، اما من نمي توانم برادر او را تحمل کنم، جابه جايي. او بعداً چنين مي گويد:" من مجبور بودم که او را بکشم و گرنه او مرا مي کشت، دليل تراشي.

آسيب شناسي رواني (90)

دو نوع منبع

فرويد معتقد بود که اختلالات رواني آسيب شناسي رواني به دو طريق ممکن است به وجود آيند: الف- زماني که مکانيزم هاي دفاعي با شکست مواجه شوند و خود به وسيله اضطراب آسيب ببيند و قادر به هيچ گونه فعاليتي نباشد. ب- زماني که اضطراب بيش از اندازه و بسيار ناراحت کننده است به طوري که يک يا بيشتر از يک مکانيزم دفاعي در حالت بسيار افراطي مورد استفاده قرار مي گيرد.
الف- زماني که مکانيزم هاي دفاعي با شکست مواجه شوند
زماني که مکانيزم هاي دفاعي نمي توانند از خود در مقابل اضطرابي که علامت مشخصه آن، از هم پاشيده شدن تعادل بين تقاضاهاي نهاد و فراخود است، واقعيت موجود با شکست مواجه مي شود و خود به وسيله اضطراب آسيب مي بيند تا جايي که نمي تواند به طورمناسب با تقاضاهاي زندگي روزمره انطباق حاصل کند. در اين حالت ممکن است خود را به شکل ترسهاي مفرط و از پاي درآورنده که فوبيا(91) ناميده مي شوند، نشان بدهد. در حالت بسيار مفرط، زماني که خود کنترل خود را بر روي تحريکات نهاد از دست داده و خاطرات خود را سرکوب مي کند، تا جايي که رفتارهاي ابتدايي، اوهام و خيالات در فرد که نشانه هاي روان پريشي (پسيکوز)(92) است، به وجود آيد.
همان گونه که خود مي تواند به وسيله تحريکات نهاد، مورد لطمه و آسيب قرار گيرد، همچنين مي تواند قرباني يک فراخود بسيار قاطع و سرسخت هم واقع شود. در نتيجه، خود گناه و تقصير غير منطقي و غيرمعقولي را که بايستي به طور مداوم در صدد تخفيف و از بين بردن آن باشد، تجربه مي کند. همين طور دستيابي بدين منظور، ممکن است باعث شود که خود فرد به طور ناهشيار در پي
اعمال تنبيهي به شکل تصادمات مکرر يا چيزي که به خودآزاري(93) مشهور است، باشد. کساني اين گونه رفتار مي کنند که اغلب احساس فقدان ارزش نسبت به خود پيدا کرده و حالت غمگيني دارند که علامت مشخصه اين حالت، افسردگي است و ممکن است به خودکشي، يعني، تنبيه نهايي و ابدي منتهي شود.
ب- زماني که مکانيزم هاي دفاعي به طور پيوسته و مداوم به کار گرفته مي شوند
در سناريو(94) دوم، در شق دوم که يک يا بيشتر از يکي از مکانيزم هاي دفاعي در حالت بسيار افراطي به منظور تخفيف و کاهش اضطراب به کار گرفته مي شود، ممکن است به اختلالات مختلفي منجر شود که بستگي به نوع مکانيزم دفاعي به کار گرفته شده دارد. به عنوان مثال، چنان که مکانيزم دفاعي فرافکن به کارگفته شده باشد، فرد ممکن به نظر ديگران به صورت يک دشمن جلوه کند. در نتيجه از خود بيش از اندازه مراقبت و مواظبت مي کند تا مبادا آنها او را مورد آزار و اذيت قرار دهند. اين رفتار پارانوئيدي(95) نوعي از اشکال اسکيزوفرني(96) است. وقتي مکانيزم دفاعي انکار به طور افراطي به کار گرفته شود، فرد ممکن است يک ناراحتي و بيماري جسمي(97) را که هيچ گونه دليل و علت پزشکي و جسماني نداشته باشد، در خود به وجود آورد. فرويد اين مورد را هيستري تبديلي(98) ناميد. در اين زمينه مي توان نابينايي هيستريک را مثال زد که فرد را به طور دائم از موقعيت هاي تهديد آميز حفظ مي کند و موقعيتي فراهم مي آورد که موجوديت فرد مورد انکار قرار مي گيرد.

روانکاوي

بيماران و آزمودنيها
همان طوري که قبلاً گفتيم فرويد تکنيک روانکاوي را هم به عنوان ابزار و وسيله اي براي تحقيق و هم به عنوان روشي براي درمان و معالجه اختلالات شخصيّت که او آنها را نوروزها(99) مي ناميد، مورد استفاده قرار داد. افرادي که براي مشاوره پيش او مي آمدند اغلب داراي مشکلاتي بودند که مانع از عملکرد آنها به صورت دلخواه و هنجار مي شدند. اين افراد هم بيماران فرويد و هم آزمودنيهايي براي مطالعه شخصيت بودند. البته يک مورد استثنا خود فرويد بود، چون فرويد گاهي خودش را به عنوان آزمودني فرض مي کرد و به تحليل خود(100) مي پرداخت. به علاوه، فرويد اين تکنيک را در مورد بسياري از افراد به کار مي برد. حتي در مورد افرادي چون لئوناردو داوينچي(101) که ساليان درازي بود که مرده بود، از آن استفاده مي کرد. اين روش به عنوان بررسي زندگي نامه رواني(102) شناخته شده است.

اساس روش روانکاوي

روانکاوي به عنوان درمان اختلالات رواني اساس فرضياتي است که آنها ريشه در تعارض هاي ناهشيار بين نهاد، خود و فراخود دارند. تکنيک روانکاوي به وسيله فرويد مطرح شد و توسط روانکاوان ديگر که هنوز هم به صورت يک روش سنتي در درمان به کار برده مي شود، مورد استفاده قرار گرفت. روانکاوي، روشي است که با صرف وقت بسيار کوشش مي کند، تعارضها و ناراحتي ها را از سطح ناهشيار به سطح هشيار بياورد، تا خود بتواند به کمک روانکاو آن تعارض ها را حل کند.

مشخصه هاي اصلي (103)

مشخصه هاي اصلي روانکاوي چه به عنوان روش درماني و چه به عنوان ابزار تحقيق، عبارتند از: تداعي آزاد(104)، تعبير و تفسير(105)، مقاومت(106)، و بينش(107). اين مشخصه ها همراه با کسي که روي تخت روانکاوي به مدت طولاني و هفته اي چهار يا پنج جلسه مي خوابد، از خصوصيات و ويژگي هاي روانکاوي به حساب مي آيد. شکل هاي ديگري از روان درماني وجود دارند که در آنها اصول فرويدي مورد استفاده قرار مي گيرند که بعضي از اين مشخصه ها را دارا هستند. اما اصطلاح روانکاوي بايد در مورد روشهاي درماني که داراي ويژگي هاي سنتي روانکاوي هستند، به کار برده شود.

تداعي آزاد

در شروع برنامه روانکاوي به بيمار دستور داده مي شود که هر چه به ذهنش خطور مي کند، بيان کند. حتي اگر اين تداعيها قابل فهم و مهم نباشد و/ يا حتي بي ادبانه و ناشايست باشد. اين چنين تداعي آزاد با توجه به سيستم تعليم و تربيت ما بسيار مشکل است. براي اين که ما از دوران کودکي ياد گرفته ايم که هر چه بگوييم سانسور کنيم، يعني، چيزهايي بگوييم که منطقي، درست و شايسته و مؤدبانه باشد. از بين بردن اين مساله کار مشکلي است و به همين خاطر بيمار را روي تخت راحتي مي خوابانند و روانکاو بالاي سر بيمار و خارج از ديد وي قرار مي گيرد.

تعبير و تفسير

به وسيله گوش کردن به تداعي آزاد بيمار، روانکاو در مي يابد که ناهشيار مي تواند در لباس مبدل به صورت سمبليک ظاهر شود. گاهي اتفاق مي افتد که اين تداعيها خاموش شوند در نتيجه روانکاو به طور اتفاقي در تداعي دخالت و تفسير مي کند. اين تعبير و تفسير و/ يا دخالت در تداعي آزاد بدين صورت انجام مي گيرد که روانکاو آن چيزي را که بيمار به سطح هشيار آورده، معني و تفسير مي کند. با توجه به اين که رؤياها معمولاً بيش از افکار زمان بيداري قسمت ناهشيار را مي پوشانند، نقش مهمي در روانکاوي و همين طور در تداعي آزاد، بازي مي کنند و در نتيجه بسيار مهم و مفيد هستند.

انتقال (108)

در يک دوره طولاني روان درماني، بيمار احساس هاي خود را نسبت به روانکاو رشد مي دهد و اين امر ممکن است مثبت يا منفي باشد. وقتي اين احساسها ناشايست يا نامناسب و/ يا حتي بيش از اندازه باشند، نشانگر انتقال است. اين نوع انتقال شکلي از جابه جايي احساس هاي بيمار نسبت به والدين، همسر يا هر دو، در دوران زندگيش است. ش

نظرات شما عزیزان:

mohammad
ساعت17:08---23 مهر 1390
سلام از مطالب وبلاگتان خوشم آمد.اگه مایل هستید من را لینک کنید.
www.mamz.loxblog.com


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پيوندها