نظریه های روان درمانی
تاریخچه - چارچوب نظری - کاربرد

واتسون از جنبه مثبت، اعتقاد راسخ داشت که رفتار، مطلبى جالب و حائز اهمیت است. واتسون یک کنش‌گرا بود، ولى نتوانست این عقیدهٔ مکتب شیکاگو را تحمل کند که حتى روانشناسان حیوانى باید رفتارهاى دقیقاً مشاهده شده را به واژه‌ها و معانى مبهم هوشیارى برگردانند. به‌نظر او راه بسیار مفید و مستقیم و مثبت‌تر این بود که رفتار را به‌خاطر خود آن مطالعه و توصیف کرده و فایدهٔ آن را براى موجود زنده روشن نمائیم. البته این نظریهٔ جدیدى نبود، ولى او با حذف کامل هوشیارى در روانشناسى حیوانی، از لوید مورگان نیز که علیه دیدگاه انتروپومورفیسم رومینز (Romanes) در تفسیر رفتار حیوانات برخاسته بود، پا فراتر نهاد.

 
واتسون یک عمل‌گرائى شدیداً افراطى و محدود با حذف کامل مفهوم هوشیارى را پیشنهاد مى‌کرد. او در واقع با دیدگاه دکارت در رابطه با حیوانات، و لامترى در رابطه با تعمیم نظریهٔ دکارت در مورد انسان، موافق بود، غیر از اینکه او وجود هوشیارى را انکار نکرد. البته مشکل است که جنبهٔ مثبت این قضیه را بدون درنظر گرفتن جنبه منفى آن، عنوان کنیم، ولى آنچه که مسلم است، این است که رفتارگرائى براى واتسون خیلى بیشتر از یک اعتراض، معنا داشت. وى اعتقاد قوى به امکان مطالعهٔ رفتار در حیوانات و انسان داشت، به‌ویژه که روش او امتیازات روش کنش‌گرائى را دارا بود، بدون دردسرهاى ناشى از مفهوم هوشیاری.


ادامه مطلب ...

اگر ناخودآگاه را به دو بخش جمعي و فردي تقسيم كنيم، قسمت اندكي از آن فردي است و بخش عمده‌ی آن را ناخودآگاه جمعي تشكيل مي‌دهد. اين بخش از روح آدمي از نظر يونگ جايگاه صورت‌هاي آغازين يا صور مثالي هستند. اين صور در ناخودآگاه به صورت دست‌نخورده باقي‌مانده و منتظر شرايط جلوه‌گرشدن خود مي‌باشند. اعتقاد به ناخودآگاه جمعي يكي از فصول مهم اختلاف يونگ و فرويد است. به نظر يونگ ضمير ناخودآگاه فردي جايگاه خاطرات فرد تا قديمي‌ترين مضامين دوران كودكي است و لاية جمعي ناخودآگاه شامل خاطرات اجدادي پيش از تولد كودك است. لورن آسيلي (Loren Eisely) معتقد است كه: «مغز انسان حاوي فسيل خاطرات ديرين اوست؛ همان‌گونه كه لايه‌هاي زمين حاوي فسيل گربه‌هاي تيز دندان و هيولاهاي شاخ‌دار است.» تكامل دانش ژنتيك مولكولي و نوروساينس در زمان يونگ به پيشرفت‌هاي بسياري دست يافت. هرچند كه يونگ مستقيماً‌ نتوانست از اين علوم براي تدوين شكل و محتواي ناخودآگاه جمعي خود چندان بهره‌اي برد، اما مك لين و ويلسون در اين مورد دست به تحقيقات عمده‌اي زدند.

 مك لين محل ناخودآگاه جمعي و ويلسون، شيوة توارث الگوهاي باستاني را شرح داد كه بيان آن موضوعات در اين مختصر نمي‌گنجد. همين‌قدر قابل ذكر است كه نظريات لامارك، داروين و علم ژنتيك و ...، هركدام آغازي براي پژوهش‌هاي علمي روان‌شناسان اجتماعي يا اكولوژيست‌هاي رفتاري شدند، كه ثمرة آن را مي‌توان براي اثبات آراء يونگ در بحث ناخودآگاه جمعي نيز بكار برد. گمان بر اين است كه ما در همه زندگي،‌ مختارانه و با ميل شخصي خود عمل مي‌نماييم و اگر گاهي ناچار به شرايط زمانه تن مي‌دهيم، اين شرايط را خودآگاهانه و با تعقل و تدبر مي‌پذيريم، اما در واقع ما گاهي سياهي‌لشگرهايي بيش نيستيم. مواردي وجود دارند كه ما اطلاع چنداني از آنان نداريم، اما روي داده‌اند و تأثير خود را در ناخودآگاه ما باقي گذاشته‌اند.


ادامه مطلب ...

خودآگاه در نسبت با ناخودآگاه بخش كوچكي از كليت روان را شامل مي‌شود كه اين بخش كوچك نيز منش و روند كلي حركت خود را از ناخودآگاه دريافت مي‌كند. يونگ كوچكي خودآگاه را با مثالي اين‌گونه شرح مي‌كند: «دوست داريم ناخودآگاه را كوچكتر از خودآگاه بدانيم، مثل آت و آشغالي كه در گوشه‌اي افتاده است. اما رؤيا تصوير كاملاً متفاوتي را نشان مي‌دهد. پسرك خودآگاه در برابر عظمت اقيانوس هيچ است.» مفهوم خودآگاه با مفهوم خود در آثار يونگ تفاوت‌هاي اساسي و عمده دارد.

شايد بتوان گفت كه خودآگاه و ناخودآگاه هر دو زيرمجموعه‌اي از گسترة بزرگ روان يعني خود است. خود براي خودآگاه مربي و آموزگار و راهنمايي دروني محسوب مي‌شود. اما بايد دانست كه خودآگاه مربي و آموزگار ديگري نيز دارد كه همان جهان يا اجتماع پيرامون انسان محسوب مي‌شود. قسمتي از خودآگاه كه وظيفة سخن‌گفتن با جهان پيرامون را دارد، از نظر يونگ صورتك خوانده مي‌شود كه در واقع چهره‌اي است كه فرد به جامعه نشان مي‌دهد و حتي مي‌شود گفت تا حدودي كاذب و ساختگي است و گاه توجه بيش‌ازاندازه و باور بي‌اندازة آن سبب اختلال رواني مي‌شود.

بايد اين نكته را دانست كه در روند تحصيل تماميت، خودآگاه بازيگري كم‌نقش‌تري است. البته رشد رواني تنها فرايندي غيرارادي و طبيعي‌ نيست و "من" ارادي جزئي از روان آدمي است. از نظر يونگ اگزيستانسياليست‌هايي كه كوشيده‌اند نقش عمده‌اي به من (خودآگاه) آدمي دهند، تنها به بيان خيال‌پردازي‌هاي آن بسنده‌كرده و در آستانة دروازة شهر عظيم ناخودآگاه حيران مانده‌اند. چنانكه به‌طور مثال پل تيليش معتقد است كه آدمي فقط در لحظة تصميم واقعاً انسان است و يا اينكه سارتر مي‌گويد كه حتي در خودفريبي، مي‌داند كه خود اوست كه خويشتن را مي‌فريبد. يونگ درواقع بدون نفي‌ خودآگاهي با اهميت بيش‌ازاندازه‌دادن به خودآگاه نيز مخالف است. به همين دليل يونگ هم‌چون فرويد بيشترين بخش از آراء خود را به مفاهيم مربوط به ناخودآگاه اختصاص مي‌دهد.

منبع: یونگ (مکتب زوریخ)

زمانی که اریک برن (1970 – 1910) تصمیم گرفت به درمانجویان خود، و به معلمانش گوش کند، به طور تصادفی به پدیده ارتباط مردم به صورت والد، کودک و بالغ، دست یافت. او مدت ده سال به اجرای روان­کاوی مشغول بود و یاد گرفته بود هر چیزی را که درمانجویان می­گفتند، به زبان نظری که از معلمانش آموخته بود برگرداند، بنابراین وقتی که درمانجویی به او گفت، "احساس می­کنم انگار پسربچه­ای در درون دارم" ، برن، طبق معمول این پسربچه را به تقلید از اتوفنیکل بصورت آلت مردی درون­فکنی شده تعبیر کرد. اما به جای اینکه از خودش بپرسد «اتوفینکل در این مورد چه خواهد گفت؟» از درمانچو پرسید، درباره آن چه فکری می­کند. مشخص شد که درمانجو دقیقاً مثل یک پسر بچه احساس می­کرده است و همین احساس، مهم­ترین واقعیت بالینی در تعیین روند زندگی او بود. وقتی که درمان پیش رفت، برن در زمان مناسب پرسید، «کدام جزء او حرف می­زند، پسربچه یا مرد عاقل و بالغ؟ در همان لحظه، با پرسیدن این سؤال، تحلیل تبادلی متولد شد.

در واقع، برن مدتها بود که از روان کاوری سنتی دور شده بود. او در سال 1935 دکترای خود را از دانشگاه مل­گیل گرفت و از سال 1936 تا 1941 در دانشگاه ییل، دوره رزیدنسی روان­پزشکی را به اتمام رساند. او بلافاصله کارآموزی روان­کاوی را در نیویورک آغاز کرد، ولی کارآموزی او به خاطر خدمت سربازی از 1943 تا 1946 قطع شد. او در مدت خدمت سربازی، کار با گروه­ها را آغاز کرد و از امکانات گروه­درمانی به وجد آمد، به همین دلیل از الگوی رسمی یک – به یک روان­کاوی سنتی فاصله گرفت.
او بعد از جنگ، در شهر کارمل، کالیفرنیا اقامت گزید و مطالعات روان­کاوی خود را در سان­فرانسیسکو تحت سرپرستی اریک اریکسون از سرگرفت. هنگامی که در سال 1956 برای عضویت در مؤسسه روان­کاوی اقدام کرد. به دلیل اینکه به روان­کاوی نپرداخته است، او را نپذیرفتند. برن به راحتی این ملامت را پذیرفت و در سال 1957 از روان­کاوی کنار کشید و اولین مقاله خود را درباره تحلیل تبادلی (TA) ارائه داد


ادامه مطلب ...

 آیا یک فرد به یک خطر جسمانی با اضطراب واکنش نشان می دهد یا نه؟ بستگی به این دارد که آیا یک موقعیت به عنوان یک موقعیت خطرناک تلقی می شود یا خیر؟ ادراک یک فرآیند شناختی است که به وسیله آن ما محرکهایی را که به اندامهای حسی ما اثر می گذارند، معنی کرده و تفسیر می کنیم.این فرآیند را ارزیابی شناختی می نامند.

مطالعات انجام شده با(STAI) نشان داده است، آیا فردی که اضطراب خصیصه ای بالایی دارد، به یک رویداد با اضطراب موقعیتی پاسخ خواهد داد یا نه؟ به ارزیابی شناختی فرد از آن رویداد بستگی دارد.


ادامه مطلب ...

بيماراني كه ساليان متوالي از اضطراب ،خاطرات پريشان كننده،كابوسهاي شبانه،بي خوابي،عشقهاي نافرجام ،تجاوز ياحوادث معذب كننده رنج مي برند،مي توانندبا استفاده از يك روش انقلابي جديد در درمان ،موسوم به EMDR درمان شوند. تحقيقات نشان مي دهند كه EMDR روشي بسيار سريع ،ايمن و موثر است.EMDR از دارو يا هيپنوز استفاده نمي كند.اين تكنيك بسيار ساده ،غير تهاجمي و شامل همكاري بيمار درمانگر است بصورتي كه ترميم و درمان بطور موثري انجام پذيرد.اين درمان كوتاه مدت و قدرتمند براي طيف وسيعي از اختلالات شامل دردهاي مزمن ،فوبياها،افسردگي ،استرس ،حملات پانيك،اختلالات تغذيه اي و Self Image ضعيف و اختلالات هيجاني قوياُ موثر است.

EMDR مختلف يك تكنيك رواندرماني جديد است كه حساسيت زدايي و تجديد پردازش با حركات چشمي ناميده مي شود و همچنين تكنيكي موثر و سريع الاثر براي درمان PTSD (سندرم استرس پس از سانحه) مي باشد اين تكنيك از تحريك دو سويه با حركات چپ و راست چشم تحريك لمسي يا صوتي استفاده مي كند كه با فعال  مكرر نيمكره هاي مغز ،تجارب هيجاني راكه در سيستم عصبي بدام افتاده اند ،تخليه مي كند.اين تكينيك به سيستم نوروفيزيولوژيك و اساس ارتباطات ذهن - بدن كمك مي كند كه خود را از سيستم هاي بلوكه كننده وارهانده و ارتباطات جديد را شكل دهد.

 فرض بر این است که انسانها از یک نظام فیزیولوژیکی فطری برخوردارند که برای پردازش اطلاعات در جهت سلامت روانی تنظیم شده است. نظام پردازش اطلاعات برای بازگرداندن سلامت روانی طراحی شده است ، درست به همان صورتی که باقی بدن وقتی که صدمه می بیند ،از لحاظ فیزیولوژیکی التیام می یابد.به طور خلاصه ، آسیب روانی زمانی روی می دهد  که نظام پردازش اطلاعات متوقف شده باشد.   



ادامه مطلب ...

 

(مقايسه ها، تقابل ها، انتقادها)
انديشه هاي اصلي زيگموند فرويد، بي اف اسكينر و كارل راجرز چندين دهه ما را به خود مشغول داشته است. با اين همه اين انديشه ها هنوز منسوخ نشده اند، توجه را به خود معطوف مي دارند، بحث انگيز و پژوهش برانگيزند، و مورد انتقاد يا تحسين قرار مي گيرند. اين انديشه ها يا مبناي تلاش هاي بسياري هستند كه در حال حاضر براي درك و تغيير رفتار انسان به عمل مي آيد يا تلاش هاي بسياري را تحت تاثير خود قرار مي دهند. اين انديشه ها به رغم رشد سريع و گسترده روان شناسي از عناصر مهم و حياتي اين رشته به حساب مي آيند.
رويكرد روان تحليلي فرويد، رفتارگرايي افراطي اسكينر و ديدگاه انسان گرايانه راجرز عملاً سه مکتب روان شناختي متفاوت هستند. اين رويكردها براي پرسش هاي عمده زير، پاسخ هاي متفاوتي دارند


ادامه مطلب ...

چکیده:

در این مقاله گروه درمانی به عنوان تکنیک جدید برای ترفیع اعتماد به نفس در میان نوجوانان و جوانان توضیح داده شده است.هدف این روش ایجاد تعادل بین سه منبع تکوین خود است که توسط شونمن(1984، 1981)ابراز شده است.در این مقاله، نحوه اداره چهارده جلسه گروه درمانی و تکالیف مربوطه توصیف شده است.این گروه از تعدادی عضو(6 تا 10 نفر)، تشکیل یافته است که به سیری از خود به دیگران پرداخته و سپس بازگشت به خویشتن دارند.آنها در طول این سفر کوتاه می آموزند که چگونه تعادل درخود را ایجاد کرده و به درجه ای مطلوب از اعتماد به نفس نائل شوند.

 

مقدمه:

در مقاله قبل که با عنوان از یونگ تا شونمن(1)ارائه شد به آسیب های روانی در سطح فردی و اجتماعی پرداخته شد.آسیب هایی که از عدم تعادل بین منابع تکوین خود (fles) برمی خاست.راهکاری که از نظریه یونگ می توان داشت، ایجاد تعادل بین قوا و قسمت های مختلف روان و خود است(یونگ، 1960، مدی 1996)که می تواند خود را به سمت وحدت (ytinU) و همگرایی نیروها سوق داده و به نوعی doohfleS (خودیت)نائل گردد.در این مرحله هر چه ما به سمت خودیت پیش رویم، بیشتر به بهداشت روانی و سلامت نزدیک تر می شویم، بنیان اولیه خلقت انسان بر بهداشت روانی و سلامت مبتنی بوده است و با گذشت زمان و تعاملات غلط بین نفس و محیط و بین منابع مختلف تکوین خود، بیماری و اختلال عارض می گردد.یکی از راههای ایجاد تعادل در خود و منابع تکوین خود که می توان آنرا در دوره نوجوانی و جوانی(سنین بین حدود 13 تا 22 سالگی)به آسانی اجرا کرد، روان درمانی گروهی است.



ادامه مطلب ...
جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:Psychotherapy, :: 17:22 :: نويسنده : نصرت نوجوان

he shadow, said celebrated Swiss psychiatrist C.G. Jung (see my prior post on A Dangerous Method), is the unknown ‘‘dark side’’ of our personality–-dark both because it tends to consist predominantly of the primitive, negative, socially or religiously depreciated human emotions and impulses like sexual lust, power strivings, selfishness, greed, envy, anger or rage, and due to its unenlightened nature, completely obscured from consciousness. (See my prior posts on anger and greed.) Whatever we deem evil, inferior or unacceptable and deny in ourselves becomes part of the shadow, the counterpoint to what Jung called the persona or conscious ego personality. According to Jungian analyst Aniela Jaffe, the shadow is the ‘‘sum of all personal and collective psychic elements which, because of their incompatibility with the chosen conscious attitude, are denied expression in life.’’ (cited in Diamond, p. 96). Indeed, Jung differentiated between the personal shadow and the impersonal or archetypal shadow, which acknowledges transpersonal, pure or radical evil (symbolized by the devil and demons) and collective evil, exemplified by the horror of the Nazi holocaust. Literary and historical figures like Adolf Hitler, Charles Manson, and Darth Vader personify the shadow embodied in its most negative archetypal human form. 

 For Jung , the theory of the‘‘shadow’’ was a metaphorical means of conveying the prominent role played by the unconscious in both psychopathology and the perennial problem of evil. In developing his paradoxical conception of the shadow, Jung sought to provide a more highly differentiated, phenomenologically descriptive version of the unconscious and of the id  than previously proffered by Freud. The shadow was originally Jung’s poetic term for the totality of the unconscious, a notion he took from philosopher Friedrich Nietzsche. But foremost for Jung was the task of further illuminating the shadowy problem of human evil and the prodigious dangers of excessive unconsciousness.
Especially concerned with those pathological mental states historically known as ‘‘demonic possession,’’ Jung’s psychological construct of the shadow corresponds to yet differs fundamentally from the idea of the Devil or Satan in theology. As a parson’s son, Jung was steeped in the Protestant mythos, digested the rich symbolism of Catholicism, and studied the other great religion and philosophical systems. But, as a physician and psychiatrist, he intentionally employed the more mundane, banal, less esoteric or metaphysical and, therefore more rational terminology ‘‘the shadow’’ and ‘‘the unconscious’’ instead of the traditional religious language of god, devil, daimon or mana. For Jung, depth psychological designations such as the shadow or the unconscious, were ‘‘coined for scientific purposes, and [are] far better suited to dispassionate observation which makes no metaphysical claims than are the transcendental concepts, which are controversial and therefore tend to breed fanaticism’’ (cited in Diamond, p. 97


ادامه مطلب ...

 1) تکنیک آموزش افزایش مهارت های بین فردی
مظفر تصریح کرد: این تکنیک برای افزایش مهارت های بین فردی طراحی شده که عبارت است از آموزش چگونگی ابراز عقیده_احساس و افکار به صورت مناسب است.
وی ادامه داد: این تکنیک در روابط بین شخصی مثل اختلافات زناشویی_افسردگی_اختلالات جنسی_رفتارهای پرخاشگرانه و مورد سوء استفاده قرار گرفتن کاربرد دارد

.

(2 تکنیک حل مسئله
این کارشناس ارشد روانشناسی بالینی اظهار کرد: حل مسئله یک تکنیک درمانی روان شناختی است که مراجعه کننده از این طریق یاد می گیرد از مجموعه آگاهی ها، دانش و منابع موجودی که در اختیار دارد بر حل مسئله یا مشکلی که با آن مواجه است استفاده کند.
وی با بیان این مطلب ادامه داد: نداشتن مهارت حل مسئله می تواند اختلال های گوناگون روانشناختی (مثل افسردگی و اضطراب) و یا مشکل هایی در ازدواج و تربیت فرزند ایجاد می کند.


ادامه مطلب ...
پيوندها